چشمانت را ببند
و دستت را
بر روی قلبم بگذار
اینبار خودش می خواهد
به تو بگوید :
دوستتـــ❤️ــــدارم ...
چشمانت را ببند
و دستت را
بر روی قلبم بگذار
اینبار خودش می خواهد
به تو بگوید :
دوستتـــ❤️ــــدارم ...
این قهوه هم سرد شد، حتما باز هم پشت آن ترافیک همیشگی گیر کرده ای...
می دانی جانم، انتظار کشیدن دلهره دارد، دلهره از اینکه نیایی.
اما چشیدن این قهوه سرد ترسناک است!
بعضی چیزها نباید از دهن بیفتند، چون دیگر طعم گذشته را ندارند، من از خیلی دیر آمدن می ترسم.
بگذریم، شنیده ام فردا خیابان ها خلوت است،
پس قرارمان فردا، ساعت هفت، همان کافه همیشگی...
👤روزبه معین
زندگی را ...
گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی ...
یا توانستی زمین تشنه ای را سرخوش
از باران کنی ...
گر توانستی تو یک مرغ گرفتار از قفس
بیرون کنی ...
یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی
گر توانستی به خوان رنگیات یک
رهگذر مهمان کنی ...
یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن
یزدان کنی ...
گر توانستی لباس بی ریای عاشقی
بر تن کنی ...
میتوانی آن زمان فریاد انسان بودنت را
بر سر هر کوی و هر برزن زنی ...
چکاوک🌺🌺